[فعل]

to flatline

/ˈflætlaɪn/
فعل ناگذر
[گذشته: flatlined] [گذشته: flatlined] [گذشته کامل: flatlined]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مردن

informal
مترادف و متضاد die
  • 1.They injected themselves with a deadly drug and flatlined.
    1. آنها به خودشان دارویی کشنده تزریق کردند و مردند.

2 شکست خوردن

informal
مترادف و متضاد fail
  • 1.Her career has flatlined about three times already.
    1. کار او تا حالا حدوداً سه بار شکست خورده‌است.

3 ثابت ماندن

  • 1.Their share of the vote has flatlined at about 3%.
    1. سهم آنها از آرا در حدود 3% ثابت باقی مانده‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان