Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مردن
2 . شکست خوردن
3 . ثابت ماندن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to flatline
/ˈflætlaɪn/
فعل ناگذر
[گذشته: flatlined]
[گذشته: flatlined]
[گذشته کامل: flatlined]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مردن
informal
مترادف و متضاد
die
1.They injected themselves with a deadly drug and flatlined.
1. آنها به خودشان دارویی کشنده تزریق کردند و مردند.
2
شکست خوردن
informal
مترادف و متضاد
fail
1.Her career has flatlined about three times already.
1. کار او تا حالا حدوداً سه بار شکست خوردهاست.
3
ثابت ماندن
1.Their share of the vote has flatlined at about 3%.
1. سهم آنها از آرا در حدود 3% ثابت باقی ماندهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
flathead
flasher
flamer
flagstaff
flagellation
flatus
flexion
fleer
fleetingly
flesh-fly
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان