[صفت]

full-time

/fʊl-taɪm/
غیرقابل مقایسه

1 تمام‌وقت

معادل ها در دیکشنری فارسی: تمام‌وقت
مترادف و متضاد FT
  • 1.I have a full-time job.
    1. من یک شغل تمام‌وقت دارم.
[اسم]

full-time

/fʊl-taɪm/
قابل شمارش

2 پایان مسابقه (بخصوص فوتبال)

  • 1.The two teams had the same score at full-time.
    1. هر دو تیم در پایان مسابقه، امتیاز یکسان داشتند.
[قید]

full-time

/fʊl-taɪm/
غیرقابل مقایسه

3 تمام‌وقت

معادل ها در دیکشنری فارسی: تمام‌وقت
  • 1.She works full-time and still manages to run a home.
    1. او تمام‌وقت کار می‌کند و با این حال توانسته یک خانه را مدیریت کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان