[فعل]

to gaze

/geɪz/
فعل ناگذر
[گذشته: gazed] [گذشته: gazed] [گذشته کامل: gazed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خیره شدن زل زدن، چشم دوختن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خیره شدن زل زدن
  • 1.I was gazing at her.
    1. به او خیره شده بودم.
  • 2.They gazed at the stars for hours.
    2. آن‌ها (برای) ساعت‌ها به ستاره‌ها خیره شدند [چشم دوختند].
[اسم]

gaze

/geɪz/
غیرقابل شمارش

2 نگاه خیره

معادل ها در دیکشنری فارسی: نگاه
  • 1.she raised her head and met his piercing gaze.
    1. سرش را بالا برد و نگاه خیره نافذ او را دید [با نگاه خیره نافذ او مواجه شد].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان