[فعل]

to get through

/gɛt θru/
فعل گذرا
[گذشته: got through] [گذشته: got through] [گذشته کامل: gotten through]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 با موفقیت گذراندن به پایان رسیدن، تمام کردن

to get through something
چیزی را با موفقیت گذراندن
  • She got through her exams without too much trouble.
    او امتحاناتش را بدون دردسر، با موفقیت گذراند [تمام کرد].

2 تماس برقرار کردن (تلفنی) صحبت کردن (تلفنی)، رسیدن (به دست کسی)

  • 1.I tried to call Kate, but I couldn’t get through.
    1. سعی کردم با "کیت" تماس بگیرم، اما نتوانستم تماس برقرار کنم [با او صحبت کنم].
to get through to somebody
به دست کسی رسیدن
  • Thousands of refugees will die if these supplies don't get through to them.
    هزاران پناهنده خواهند مرد، اگر این ملزومات به دست آنها نرسد.

3 کمک کردن (به کسی) برای از پس مشکل برآمدن

to get somebody through something
به کسی کمک کردن از پس مشکلات برآمدن
  • We'll get you through this, Karen.
    ما کمکت می‌کنیم از پس این مشکل بربیایی، "کارن".

4 به مرحله بعد (در مسابقه) رسیدن

to get through to something
به چیزی رسیدن
  • Gulbis has got through to the final.
    "گالبیس" به مرحله فینال رسید.

5 قانع کردن متوجه کردن

  • 1.I don't seem to be able to get through to him these days.
    1. به‌نظر نمی‌رسد این روزها بتوان او را متوجه کرد.
  • 2.I find it impossible to get through to her.
    2. به‌نظر من قانع کردن او غیرممکن است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان