[فعل]

to get to

/gɛt tu/
فعل گذرا
[گذشته: got to] [گذشته: got to] [گذشته کامل: gotten to]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رسیدن (به مکانی) رفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: رسیدن
  • 1.I’ll call you when I get to the railway station.
    1. وقتی که به ایستگاه راه آهن برسم، با شما تماس می‌گیرم.

2 آزار دادن روی اعصاب کسی رفتن

informal
  • 1.The heat was beginning to get to me, so I went home.
    1. گرما داشت کم‌کم من را آزار می‌داد، برای همین به خانه رفتم.
  • 2.The pressure of work is beginning to get to him.
    2. فشار کار کم‌کم دارد روی اعصاب من می‌رود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان