Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . پدربزرگ و مادربزرگ
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
grandparents
/ˈɡrænperənts/
غیرقابل شمارش
1
پدربزرگ و مادربزرگ
1.I’ve sent photos of the children to both sets of grandparents.
1. من عکسهای بچهها را برای هر دو پدربزرگ و مادربزرگ فرستادهام.
2.The children are staying with their grandparents.
2. بچهها با پدربزرگ و مادربزرگشان میمانند.
تصاویر
کلمات نزدیک
grandnephew
grandam
grand-aunt
graminivorous
graeco-roman
granduncle
grange
grant-in-aid
granted
grantee
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان