Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . قلب
2 . مرکز
3 . شکل قلب
4 . شجاعت
5 . انگیزه
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
heart
/hɑːrt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
قلب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دل
قلب
قلبی
مترادف و متضاد
ticker
1.The patient's heart stopped beating for a few seconds.
1. قلب بیمار برای چند ثانیه از تپش افتاد.
heart disease/condition
بیماری/عارضه قلبی
Smoking increases the risk of heart disease.
سیگار کشیدن خطر بیماری قلبی را افزایش میدهد.
a weak heart
قلب ضعیف
He's got a weak heart.
او قلب ضعیفی دارد.
somebody’s heart beats
زدن قلب کسی
Her heart was beating fast.
قلب او داشت سریع میزد.
somebody’s heart pounds/thuds/thumps
قلب کسی تندتند زدن
He reached the top, his heart pounding.
او در حالی که قلبش تندتند میزد، به طبقه بالا رسید.
heart trouble/problems
مشکل/عارضه قلبی
You should not take this medication if you have heart problems.
اگر مشکل قلبی دارید نباید از این دارو استفاده کنید.
2
مرکز
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وسط
مرکز
مترادف و متضاد
center
core
nucleus
edge
the heart of something
مرکز چیزی
1. a house in the heart of London
1. خانهای در مرکز لندن
2. They live in the heart of the city.
2. آنها در مرکز شهر زندگی میکنند.
at the heart of something
در مرکز چیزی
an old house at the heart of an ancient forest
یک خانه قدیمی در مرکز یک جنگل باستانی
3
شکل قلب
4
شجاعت
5
انگیزه
اشتیاق
تصاویر
کلمات نزدیک
hearse
hearsay
hearken
hearing-impaired
hearing loss
heart attack
heart bypass
heart disease
heart failure
heart of gold
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان