[صفت]

high

/hɑɪ/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: higher] [حالت عالی: highest]

1 بلند مرتفع

معادل ها در دیکشنری فارسی: بلند رفیع والا منیع مرتفع
مترادف و متضاد high-rise lofty tall low short
a high mountain/wall/heel ...
کوهستان مرتفع/دیوار/پاشنه و... بلند
  • 1. Mount Everest is the highest mountain in the world.
    1. قله اورست بلندترین کوه در جهان است.
  • 2. The house has a high wall all the way around it.
    2. آن خانه دیوار بلندی در اطرافش دارد.
how high
چقدر مرتفع/چقدر بلند
  • How high is Everest?
    اورست چقدر مرتفع [بلند] است؟ [ارتفاع اورست چند است؟]
to be ... high
... ارتفاع داشتن
  • The table is 30 inches high.
    این میز 30 اینچ ارتفاع دارد.

2 مهم بلندپایه، ارشد

معادل ها در دیکشنری فارسی: شامخ عالیه
مترادف و متضاد high-level high-ranking prominent low
highest priority
مهم‌ترین اولویت
  • Safety is our highest priority.
    ایمنی مهم‌ترین اولویت ماست.
high office
شغل/مقام (دولتی) بلندپایه [مهم]
  • She has held high office under three presidents.
    او مقامی بلندپایه تحت نظر سه رئیس‌جمهور داشته است.

3 زیاد بالا

معادل ها در دیکشنری فارسی: بالا
مترادف و متضاد excessive inflated low
  • 1.Demand is high at this time of year.
    1. تقاضا در این وقت سال بالا است.
high level/standard/risk/degree/rate of something
سطح/استاندارد/خطر/درجه/نرخ بالایی از چیزی
  • 1. A high degree of accuracy is needed.
    1. درجه بالایی از دقت نیاز است.
  • 2. A high rate of inflation is plaguing our country.
    2. نرخ بالای تورم کشورمان را دچار مشکل کرده‌است.
  • 3. A high risk of injury is inevitable in this sport.
    3. خطر بالای آسیب‌دیدگی در این ورزش اجتناب‌پذیر است.
  • 4. At very high levels of air pollution, some people may experience a sore or dry throat,
    4. در سطوح بسیار بالایی از آلودگی هوا، برخی افراد ممکن است گلودرد یا خشکی گلو تجربه کنند.
  • 5. We had high hopes for the business.
    5. ما امید زیادی به این کسب‌وکار داشتیم.
high in something
بالا در چیزی/زیاد در چیزی
  • Avoid foods which are high in fat.
    از غذاهایی که چربی زیادی دارند، پرهیز کنید.
high temperature/speed/price
دما/سرعت/قیمت بالا
  • Food must be heated to a high temperature to kill harmful bacteria.
    برای کشتن باکتری‌های مضر، غذا باید در دمای بالا گرم شود.
a high salary
حقوق زیاد [بالا]
  • She earns a high salary.
    او حقوق زیادی می‌گیرد [او درآمد بالایی دارد].
high regard
احترام زیاد
  • She is held in very high regard by her colleagues.
    همکارانش برای او احترام بسیار زیادی قائل هستند.

4 زیر (صدا)

مترادف و متضاد high-pitched low
  • 1.He has a high, squeaky voice.
    1. او صدای زیر و نازکی دارد.
  • 2.I heard the high voice of a little girl.
    2. صدای زیر یک دختر بچه را شنیدم.

5 نشئه

معادل ها در دیکشنری فارسی: کیفور
مترادف و متضاد intoxicated
to be high (on something)
با مواد مخدر/الکل و ... نشئه کردن/نشئه بودن
  • 1. Are you high on something?
    1. با چیزی نشئه کرده‌ای؟
  • 2. I was really high yesterday.
    2. دیروز خیلی نشئه بودم.

6 والا (از نظر اخلاقی یا فرهنگی) برتر

مترادف و متضاد culturally superior high-minded morally superior
high ideals/principles
آرمان‌ها/اصول والا
  • 1. He is a man of high principles.
    1. او مردی با اصول والا است.
  • 2. His high ideals got him killed.
    2. آرمان‌های والایش، او را به کشتن داد.

7 مطلوب مساعد، خوب

مترادف و متضاد favorable good unfavorable
high opinion of someone
نظری خوب نسبت به کسی
  • 1. She had no very high opinion of men.
    1. او نظر خیلی خوبی نسبت به مردها نداشت.
  • 2. You seem to have a high opinion of yourself!
    2. به نظر می‌رسد که نظری مطلوب نسبت به خودت داری!

8 اوج (فقط قبل از اسم)

high summer
اوج تابستان
  • It was high summer.
    اوج تابستان بود.

9 بدبو مانده

مترادف و متضاد smelly
  • 1.It smells a little high.
    1. آن کمی بدبو است [آن کمی بوی بدی می‌دهد].
[قید]

high

/hɑɪ/
غیرقابل مقایسه

10 در بالای بر فراز

مترادف و متضاد high up
  • 1.An eagle circled high overhead.
    1. عقابی در بالای سر دور زد.
  • 2.The plane flew high above the clouds.
    2. آن هواپیما، بر فراز ابرها پرواز (می)کرد.

11 بالا

معادل ها در دیکشنری فارسی: بالا
  • 1.He ranked high among the pioneers of chemical technology.
    1. او در بین پیشگامان فناوری شیمی، رتبه بالایی داشت.
  • 2.I can't jump any higher.
    2. من نمی‌توانم بالاتر از این بپرم.
  • 3.Prices are expected to rise even higher this year.
    3. انتظار می‌رود که قیمت‌ها امسال حتی بالاتر هم بروند.
  • 4.Temperatures rose as high as 105 degrees in the summer.
    4. دما در تابستان تا 105 درجه بالا رفت.

12 زیر (صد)

مترادف و متضاد low
  • 1.I can't sing that high.
    1. من نمی‌توانم آنقدر زیر بخوانم.
to go high
زیر شدن
  • My voice went high with excitement.
    صدایم از هیجان زیر شد.
[اسم]

high

/hɑɪ/
قابل شمارش

13 نشئگی (بعد از مصرف مواد مخدر) سرخوشی

معادل ها در دیکشنری فارسی: نشئه
informal
  • 1.The high lasted all night.
    1. نشئگی تمام شب طول کشید.

14 جریان پرفشار هوا آنتی‌سیکلون

مترادف و متضاد low
  • 1.A high over southern Europe is bringing fine, sunny weather to all parts.
    1. جریان پرفشاری بر فراز جنوب اروپا دارد هوایی خوب و آفتابی به تمام بخش‌ها می‌آورد.

15 بالاترین سطح بالاترین میزان، بالاترین دما

مترادف و متضاد high point highest level
  • 1.Commodity prices were at a rare high.
    1. قیمت محصولات در بالاترین میزان بی‌سابقه‌ای بود.
  • 2.Highs today will be in the region of 75°F.
    2. بالاترین دمای امروز در ناحیه [محدوده] 75 درجه فارنهایت خواهد بود.
all-time high
بالاترین سطح
  • Profits reached an all-time high last year.
    سود در سال گذشته به بالاترین سطح رسید.

16 سرمستی فراز، خوشحالی، لحظه خوش

the highs and lows of
لحظات خوش و بد [فراز و فرود]
  • I witnessed the highs and lows of her acting career.
    من شاهد لحظات خوش و بد [فراز و فرود] حرفه بازیگری او بودم.
to be on a high
سرمست بودن
  • He was on a real high after winning the competition.
    پس از پیروزی در آن رقابت، او واقعاً سرمست بود.

17 دبیرستان

مترادف و متضاد high school
  • 1.He graduated from Little Rock High in 1982.
    1. او سال 1982 از دبیرستان "لیتل راک" فارغ‌التحصیل شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان