Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . به شغلی منصوب کردن
2 . نامنویسی کردن (برای سربازی)
3 . آشنا کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to induct
/ɪnˈdʌkt/
فعل گذرا
[گذشته: inducted]
[گذشته: inducted]
[گذشته کامل: inducted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
به شغلی منصوب کردن
گماشتن
formal
1.He had been inducted into the church as a priest in the previous year.
1. او سال گذشته بهعنوان کشیش در کلیسا منصوب شد.
2
نامنویسی کردن (برای سربازی)
عضو ارتش کردن
formal
1.He was inducted into the US Army in July.
1. او در ژوئیه عضو ارتش ایالات متحده شد.
3
آشنا کردن
یاد دادن
formal
1.They were inducted into the skills of magic.
1. آنها با مهارتهای شعبدهبازی آشنا شدند.
تصاویر
کلمات نزدیک
inducing
indubitable
indole
indo-iranian
individualization
inductance
inductor
indurate
induration
indus
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان