Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مربا
2 . تنگنا
3 . گیرکردگی
4 . راهبندان
5 . بدون تمرین نواختن
6 . فرو کردن
7 . گیر کردن
8 . پارازیت انداختن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
jam
/dʒæm/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مربا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مربا
مترادف و متضاد
marmalade
preserve
a jar of jam
یک شیشه مربا
a jar of apricot jam
یک شیشه مربای زردآلو
strawberry jam
مربای توتفرنگی
2
تنگنا
مخمصه، وضع بغرنج
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تنگنا
to be in a jam
در تنگنا بودن
I'm in a jam.
در تنگنا هستم [در وضعی بغرنج هستم].
3
گیرکردگی
[عمل گیرکردن]
paper jams
گیرکردگی کاغذ [گیرکردن کاغذ در چاپگر و ...]
4
راهبندان
1.The bus was delayed in a five-mile jam.
1. اتوبوس در یک راهبندان پنج مایلی گیر افتاده بود.
[فعل]
to jam
/dʒæm/
فعل ناگذر
[گذشته: jammed]
[گذشته: jammed]
[گذشته کامل: jammed]
صرف فعل
5
بدون تمرین نواختن
بدون نت زدن، فیالبداهه نواختن
1.The band is jamming in the basement.
1. گروه موسیقی دارد در انباری بدون تمرین [فیالبداهه] مینوازند.
6
فرو کردن
چپاندن
مترادف و متضاد
shove
stick
stuff
to jam something + adv/prep
چیزی را چپاندن [فرو کردن] + قید/حرف اضافه
1. He jammed his finger in my ear.
1. او انگشتش را در گوش من فرو کرد.
2. She jammed all her clothes into a suitcase.
2. تمام لباسهایش را درون یک چمدان چپاند.
7
گیر کردن
از کار انداختن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
گیر کردن
1.My key jammed in the lock.
1. کلید در قفل گیر کرد.
to jam up
گیر کردن
The photocopier keeps jamming up.
دستگاه فتوکپی مدام گیر میکند.
to jam something (up)
باعث از کار انداختن چیزی شدن
There's a loose part that keeps jamming the mechanism.
یک بخش لق وجود دارد که مدام باعث از کار انداختن مکانیزم میشود.
to get jammed
گیر کردن
My foot got jammed in a gap between the rocks.
پایم در شکاف بین سنگها گیر کرد.
8
پارازیت انداختن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پارازیت انداختن
to jam something
روی چیزی پارازیت انداختن
They are regularly jamming the foreign radio broadcasts.
آنها مرتب روی کانالهای رادیویی خارجی پارازیت میاندازند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
jalapeno pepper
jalapeno
jail cell
jail
jaguarundi cat
jamaica shorts
jambalaya
jambon
jammies
jan
کلمات نزدیک
jalopy
jake
jakarta
jainism
jain
jam jar
jam on the brakes
jam-packed
jamaica
jamaican
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان