[فعل]

to jiggle

/ˈdʒɪɡl/
فعل گذرا
[گذشته: jiggled] [گذشته: jiggled] [گذشته کامل: jiggled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بالا و پایین انداختن (با حرکات سریع و کوتاه)

informal
  • 1.He was jiggling his car keys in his hand.
    1. او داشت سوئیچ خودرویش را در دستش بالا و پایین می‌انداخت.

2 (با حرکات سریع و کوتاه) تکان‌تکان دادن

informal
  • 1.She jiggled the handle of the pram to make the baby stop crying.
    1. او دسته کالسکه بچه را تکان‌تکان داد تا گریه بچه را بند بیاورد.

3 بالا و پایین پریدن

informal
  • 1.‘Wake up,’ he said, jiggling up and down on the bed.
    1. او در حالی که روی تخت بالا و پایین می‌پرید، گفت: «بیدار شو!»

4 ورجه‌ورجه کردن

informal
  • 1.Stop jiggling!
    1. این‌قدر ورجه‌ورجه نکن!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان