Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بالا و پایین انداختن (با حرکات سریع و کوتاه)
2 . (با حرکات سریع و کوتاه) تکانتکان دادن
3 . بالا و پایین پریدن
4 . ورجهورجه کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to jiggle
/ˈdʒɪɡl/
فعل گذرا
[گذشته: jiggled]
[گذشته: jiggled]
[گذشته کامل: jiggled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بالا و پایین انداختن (با حرکات سریع و کوتاه)
informal
1.He was jiggling his car keys in his hand.
1. او داشت سوئیچ خودرویش را در دستش بالا و پایین میانداخت.
2
(با حرکات سریع و کوتاه) تکانتکان دادن
informal
1.She jiggled the handle of the pram to make the baby stop crying.
1. او دسته کالسکه بچه را تکانتکان داد تا گریه بچه را بند بیاورد.
3
بالا و پایین پریدن
informal
1.‘Wake up,’ he said, jiggling up and down on the bed.
1. او در حالی که روی تخت بالا و پایین میپرید، گفت: «بیدار شو!»
4
ورجهورجه کردن
informal
1.Stop jiggling!
1. اینقدر ورجهورجه نکن!
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
jigger
jib
jewish religion
jewish
jewelry store
jigsaw
jigsaw puzzle
jimmy
jinrikisha
jinx
کلمات نزدیک
jiggery-pokery
jig
jiffy
jibe
jib
jigsaw
jigsaw puzzle
jihad
jill
jillaroo
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان