[فعل]

to join

/dʒɔɪn/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: joined] [گذشته: joined] [گذشته کامل: joined]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عضو شدن پیوستن، ملحق شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیوستن ملحق شدن عضو شدن
مترادف و متضاد contribute get involved in participate leave
  • 1.It's a great club. Why don't you join?
    1. کلوب بسیار خوبی است. چرا عضوش نمی‌شوی؟
to join somebody for something
برای چیزی به کسی پیوستن
  • Why don't you ask your sister if she would like to join us for dinner?
    چرا از خواهرت نمی‌پرسی می‌خواهد برای شام به ما بپیوندد یا نه؟
to join somebody
به کسی پیوستن [ملحق شدن]
  • I don't have time for a drink now, but I'll join you later.
    من الان برای نوشیدنی وقت ندارم، اما بعداً به شما می‌پیوندم [ملحق می‌شوم].
to join something
عضو چیزی شدن
  • I felt so out of shape after Christmas that I decided to join a gym.
    آنقدر بعد از کریسمس هیکلم خراب شده بود که تصمیم گرفتم عضو باشگاهی شوم.

2 وصل کردن متصل کردن

مترادف و متضاد connect unite separate
to join A to B
(آ) را به (ب) وصل کردن
  • Join one section of pipe to the next.
    یک قسمت از لوله را به قسمت دیگر وصل کنید.
to join (A and B) together/up
(آ) و (ب) را با هم وصل کردن
  • Join the two sections of pipe together.
    دو قسمت لوله را به هم وصل کنید.
to join something
چیزی را وصل کردن
  • A bridge joins the two islands.
    پلی، این دو جزیره را به هم وصل می‌کند.

3 وصل شدن

  • 1.How do these two pieces join?
    1. این دو تکه چطور به هم وصل می‌شوند؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان