[اسم]

kiosk

/ˈkiˌɔsk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دکه کیوسک

معادل ها در دیکشنری فارسی: دکه کیوسک کوشک کلاه‌فرنگی
  • 1.He's buying an ice cream from the kiosk.
    1. او دارد از آن دکه، بستنی می‌خرد.

2 کیوسک تلفن عمومی

old use
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان