[صفت]

latter

/ˈlætər/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آخری دوم، بعدی

  • 1.In the latter stages of the fight he began to tire.
    1. در مراحل بعدی مبارزه او شروع به خسته شدن کرد.
  • 2.She was born in the latter half of the 18th century.
    2. او در نیمه ی دوم قرن 18 ام به دنیا آمده بود.
  • 3.The latter part of the book was hardest to write.
    3. بخش آخر کتاب سخت ترین بخش نوشتن بود [بخش دوم آن کتاب، برای نوشتن، سخت‌ترین بخش بود].
[ضمیر]

latter

/ˈlætər/

2 دومی (از بین دو چیز)

  • 1.I studied both French and German, but I preferred the latter.
    1. هم زبان فرانسه خواندم و هم زبان آلمانی، اما دومی را بیشتر دوست داشتم [ترجیح می‌دادم].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان