[فعل]

to magnify

/ˈmægnəˌfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: magnified] [گذشته: magnified] [گذشته کامل: magnified]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بزرگ‌نمایی کردن مبالغه کردن، بزرگ کردن (زیر ذره‌بین)

معادل ها در دیکشنری فارسی: درشت کردن
مترادف و متضاد boost enlarge intensify reduce
  • 1.It seems that Mr. Steinmetz magnified the importance of the document in his possession.
    1. به نظر می‌رسد که آقای "استاینمتز" در میزان اهمیت اسناد در اختیارش مبالغه کرده است.
  • 2.Some people have a tendency to magnify every minor fault in others.
    2. برخی افراد تمایل به بزرگ‌نمایی کوچک‌ترین عیب [نقص] دیگران را دارند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان