[فعل]

to make up

/meɪk ʌp/
فعل گذرا
[گذشته: made up] [گذشته: made up] [گذشته کامل: made up]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تشکیل دادن شامل شدن

مترادف و متضاد compose comprise constitute form
to make up something
چیزی را تشکیل دادن/شامل چیزی شدن
  • 1. China makes up 18% of the world‘s population.
    1. چین 18% از جمعیت جهان را شامل می‌شود.
  • 2. Customers under 25 are important, making up a quarter of the total.
    2. مشتریان زیر 25 (سال) مهم هستند، (آن‌ها) یک‌چهارم از کل (مشتریان) را تشکیل می‌دهند.
  • 3. We need one more person to make up a team.
    3. به یک نفر دیگر نیاز داریم تا یک تیم تشکیل دهیم.
  • 4. Women make up 56 percent of the student numbers.
    4. خانم‌ها 56 درصد تعداد دانشجویان را تشکیل می‌دهند.
to be made up of something
از چیزی تشکیل شدن/متشکل از چیزی بودن
  • The committee is made up of representatives from every state.
    این کمیته از نمایندگانی از هر ایالت تشکیل می‌شود.

2 از خود درآوردن دروغ بافتن، داستان ساختگی گفتن

مترادف و متضاد fabricate invent
to make something up
چیزی را از خود درآوردن
  • 1. I think they’re making the whole thing up.
    1. فکر کنم دارند کل آن مسئله [داستان] را از خودشان درمی‌آورند.
  • 2. I told the kids a story, making it up as I went along.
    2. من برای بچه‌ها داستانی تعریف کردم و هرچه جلوتر می‌رفتم از خودم در می‌آوردم.
  • 3. You don't have to tell him why, just make something up.
    3. نیازی نیست که دلیلش را به او بگویی، فقط یک چیزی از خودت دربیاور.
  • 4. You made that up!
    4. تو آن را از خودت درآوردی!
to make up an excuse
بهانه‌ای از خود درآوردن/بهانه آوردن
  • He made up some excuse about his daughter being sick.
    او درباره بیماربودن دخترش، بهانه‌ای از خود درآورد.

3 جبران کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جبران کردن
مترادف و متضاد compensate
to make up for something
چیزی را جبران کردن
  • 1. Can I leave early this afternoon and make up the time tomorrow?
    1. می‌توانم امروز بعدازظهر زود بروم و فردا (این) زمان را جبران کنم؟
  • 2. He bought me dinner to make up for his bad behavior.
    2. او برایم شام خرید تا رفتار بدش را جبران کند.
  • 3. I’m trying to make up the time I lost while I was sick.
    3. دارم سعی می‌کنم زمانی را که هنگام بیماربودن از دست دادم، جبران کنم.
  • 4. No amount of money can make up for the death of a child.
    4. هیچ مقدار پولی [هیچ مبلغی] نمی‌تواند مرگ یک کودک را جبران کند.
to make it up to someone
چیزی را برای کسی جبران کردن
  • 1. I'll try to make it up to you in the future.
    1. سعی خواهم کرد که آن را در آینده برایت جبران کنم.
  • 2. I'm sorry we can't take you with us, but I promise I'll make it up to you somehow.
    2. متاسفم که نمی‌توانیم تو را با خودمان ببریم، اما قول می‌دهم که به‌گونه‌ای این را برایت جبران کنم.

4 آشتی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آشتی کردن
مترادف و متضاد be friends again make peace reconcile
  • 1.Laura and Tom had an argument last week, but they’ve made up now.
    1. "لارا" و "تام" دیشب با هم جروبحث کردند، ولی الان با هم آشتی کرده‌اند.
  • 2.Why don't you two kiss and make up?
    2. چرا شما دو نفر یکدیگر را نمی‌بوسید و آشتی نمی‌کنید؟
to make up with somebody
با کسی آشتی کردن
  • Has she made up with him yet?
    هنوز با اون آشتی نکرده است؟

5 درست کردن ساختن، اختراع کردن، ایجاد کردن

مترادف و متضاد invent produce put together
to make up something
چیزی را ساختن/درست/اختراع/ایجاد کردن
  • 1. Can you make up a bottle of milk for the baby?
    1. می‌توانی یک بطری شیر برای بچه درست کنی؟
  • 2. Nick made up a song about them.
    2. "نیک" ترانه‌ای درباره آن‌ها درست کرد.
  • 3. The dress had been made up to her exact requirements.
    3. آن پیراهن دقیقاً برای احتیاجات او درست [دوخته] شده بود.
  • 4. When you’re the boss you can make up your own rules.
    4. وقتی که تو رئیس شدی می‌توانی قوانین خود را ایجاد [وضع] کنی.
  • 5. Who made up the telephone?
    5. چه کسی تلفن را اختراع کرد؟
to make something up into something
از چیزی، چیزی ساختن/درست کردن/چیزی را به چیزی تبدیل کردن
  • I plan on making that material up into a dress.
    قصد دارم از آن پارچه یک پیراهن [بدوزم] درست کنم [قصد دارم آن پارچه را به یک پیراهن تبدیل کنم].

6 مرتب کردن تمیز کردن

to make up a bed
تختخواب مرتب کردن
  • 1. I make up my bed in the mornings.
    1. من صبح‌ها تختخوابم را مرتب می‌کنم.
  • 2. We made up the bed in the guest room.
    2. ما تختخواب داخل اتاق مهمان را مرتب کردیم.
to make up a room
اتاقی را تمیز/مرتب کردن
  • 1. The maid asked if she could make up the room.
    1. خدمتکار پرسید که می‌تواند اتاق را تمیز کند یا نه.
  • 2. They had forgotten to make up the room.
    2. آن‌ها فراموش کرده بودند که اتاق را مرتب کنند.

7 آرایش کردن گریم کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آرایش کردن
مترادف و متضاد apply makeup put make-up on
to make somebody/oneself up
کسی/خود را آرایش/گریم کردن
  • 1. I like to make myself up even if I'm just going out to buy milk.
    1. من دوست دارم خودم را آرایش کنم حتی اگر بخواهم فقط برای شیرخریدن بیرون بروم.
  • 2. They made him up as an old man for the last act of the play.
    2. او را برای پرده آخر نمایش، به‌عنوان یک پیرمرد گریم کردند.
  • 3. We'll need 10 minutes to make her up.
    3. ما ده دقیقه نیاز داریم تا او را گریم کنیم.

8 آماده کردن (تختخواب موقت برای کسی) فراهم کردن

مترادف و متضاد to create a temporary bed to prepare a bed for use
to make up a bed
تختخواب آماده/فراهم کردن
  • 1. I could make up a bed for you on the sofa.
    1. می‌توانم روی مبل برایت یک تختخواب آماده کنم.
  • 2. They made up a bed for me on the sofa.
    2. آن‌ها روی مبل برایم یک تختخواب فراهم کردند.

9 افزودن و کامل کردن (مابه‌تفاوت/مابقی را) پرداخت کردن، (مابه‌تفاوت/مابقی را) جبران کردن

to make up something (the difference/rest)
به چیزی افزودن و کامل کردن/(مابه‌تفاوت/مابقی) چیزی را پرداخت کردن
  • 1. I saved as much as I could, and my parents made up the rest.
    1. به میزانی که توانستم پول جمع کردم و والدینم مابقی را پرداخت کردند.
  • 2. I’m paying $500, and Dave is making up the difference.
    2. من 500 دلار پرداخت می‌کنم و مابقی را "دیو" پرداخت می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان