Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تلاش کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[عبارت]
make an effort
/meɪk ən ˈɛfərt/
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
تلاش کردن
سعی و کوشش کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
همت به خرج دادن
همت کردن
سعی کردن
1.I didn't really feel like going out, but I am glad I made the effort.
1. من واقعاً حوصله بیرون رفتن نداشتم، اما خوشحالم که تلاشم را کردم.
2.The local clubs are making every effort to interest more young people.
2. کلوبهای محلی دارند تمام تلاششان را میکنند تا جوانان بیشتری را علاقهمند کنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
make an assumption
make an appointment
make alterations
make adjustments
make a withdrawal
make an enquiry
make an excuse
make an outline
make arrangements
make both ends meet
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان