Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تشکیل دادن
2 . از خود درآوردن
3 . جبران کردن
4 . آشتی کردن
5 . درست کردن
6 . مرتب کردن
7 . آرایش کردن
8 . آماده کردن (تختخواب موقت برای کسی)
9 . افزودن و کامل کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to make up
/meɪk ʌp/
فعل گذرا
[گذشته: made up]
[گذشته: made up]
[گذشته کامل: made up]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تشکیل دادن
شامل شدن
مترادف و متضاد
compose
comprise
constitute
form
to make up something
چیزی را تشکیل دادن/شامل چیزی شدن
1. China makes up 18% of the world‘s population.
1. چین 18% از جمعیت جهان را شامل میشود.
2. Customers under 25 are important, making up a quarter of the total.
2. مشتریان زیر 25 (سال) مهم هستند، (آنها) یکچهارم از کل (مشتریان) را تشکیل میدهند.
3. We need one more person to make up a team.
3. به یک نفر دیگر نیاز داریم تا یک تیم تشکیل دهیم.
4. Women make up 56 percent of the student numbers.
4. خانمها 56 درصد تعداد دانشجویان را تشکیل میدهند.
to be made up of something
از چیزی تشکیل شدن/متشکل از چیزی بودن
The committee is made up of representatives from every state.
این کمیته از نمایندگانی از هر ایالت تشکیل میشود.
2
از خود درآوردن
دروغ بافتن، داستان ساختگی گفتن
مترادف و متضاد
fabricate
invent
to make something up
چیزی را از خود درآوردن
1. I think they’re making the whole thing up.
1. فکر کنم دارند کل آن مسئله [داستان] را از خودشان درمیآورند.
2. I told the kids a story, making it up as I went along.
2. من برای بچهها داستانی تعریف کردم و هرچه جلوتر میرفتم از خودم در میآوردم.
3. You don't have to tell him why, just make something up.
3. نیازی نیست که دلیلش را به او بگویی، فقط یک چیزی از خودت دربیاور.
4. You made that up!
4. تو آن را از خودت درآوردی!
to make up an excuse
بهانهای از خود درآوردن/بهانه آوردن
He made up some excuse about his daughter being sick.
او درباره بیماربودن دخترش، بهانهای از خود درآورد.
3
جبران کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جبران کردن
مترادف و متضاد
compensate
to make up for something
چیزی را جبران کردن
1. Can I leave early this afternoon and make up the time tomorrow?
1. میتوانم امروز بعدازظهر زود بروم و فردا (این) زمان را جبران کنم؟
2. He bought me dinner to make up for his bad behavior.
2. او برایم شام خرید تا رفتار بدش را جبران کند.
3. I’m trying to make up the time I lost while I was sick.
3. دارم سعی میکنم زمانی را که هنگام بیماربودن از دست دادم، جبران کنم.
4. No amount of money can make up for the death of a child.
4. هیچ مقدار پولی [هیچ مبلغی] نمیتواند مرگ یک کودک را جبران کند.
to make it up to someone
چیزی را برای کسی جبران کردن
1. I'll try to make it up to you in the future.
1. سعی خواهم کرد که آن را در آینده برایت جبران کنم.
2. I'm sorry we can't take you with us, but I promise I'll make it up to you somehow.
2. متاسفم که نمیتوانیم تو را با خودمان ببریم، اما قول میدهم که بهگونهای این را برایت جبران کنم.
4
آشتی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آشتی کردن
مترادف و متضاد
be friends again
make peace
reconcile
1.Laura and Tom had an argument last week, but they’ve made up now.
1. "لارا" و "تام" دیشب با هم جروبحث کردند، ولی الان با هم آشتی کردهاند.
2.Why don't you two kiss and make up?
2. چرا شما دو نفر یکدیگر را نمیبوسید و آشتی نمیکنید؟
to make up with somebody
با کسی آشتی کردن
Has she made up with him yet?
هنوز با اون آشتی نکرده است؟
5
درست کردن
ساختن، اختراع کردن، ایجاد کردن
مترادف و متضاد
invent
produce
put together
to make up something
چیزی را ساختن/درست/اختراع/ایجاد کردن
1. Can you make up a bottle of milk for the baby?
1. میتوانی یک بطری شیر برای بچه درست کنی؟
2. Nick made up a song about them.
2. "نیک" ترانهای درباره آنها درست کرد.
3. The dress had been made up to her exact requirements.
3. آن پیراهن دقیقاً برای احتیاجات او درست [دوخته] شده بود.
4. When you’re the boss you can make up your own rules.
4. وقتی که تو رئیس شدی میتوانی قوانین خود را ایجاد [وضع] کنی.
5. Who made up the telephone?
5. چه کسی تلفن را اختراع کرد؟
to make something up into something
از چیزی، چیزی ساختن/درست کردن/چیزی را به چیزی تبدیل کردن
I plan on making that material up into a dress.
قصد دارم از آن پارچه یک پیراهن [بدوزم] درست کنم [قصد دارم آن پارچه را به یک پیراهن تبدیل کنم].
6
مرتب کردن
تمیز کردن
to make up a bed
تختخواب مرتب کردن
1. I make up my bed in the mornings.
1. من صبحها تختخوابم را مرتب میکنم.
2. We made up the bed in the guest room.
2. ما تختخواب داخل اتاق مهمان را مرتب کردیم.
to make up a room
اتاقی را تمیز/مرتب کردن
1. The maid asked if she could make up the room.
1. خدمتکار پرسید که میتواند اتاق را تمیز کند یا نه.
2. They had forgotten to make up the room.
2. آنها فراموش کرده بودند که اتاق را مرتب کنند.
7
آرایش کردن
گریم کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آرایش کردن
مترادف و متضاد
apply makeup
put make-up on
to make somebody/oneself up
کسی/خود را آرایش/گریم کردن
1. I like to make myself up even if I'm just going out to buy milk.
1. من دوست دارم خودم را آرایش کنم حتی اگر بخواهم فقط برای شیرخریدن بیرون بروم.
2. They made him up as an old man for the last act of the play.
2. او را برای پرده آخر نمایش، بهعنوان یک پیرمرد گریم کردند.
3. We'll need 10 minutes to make her up.
3. ما ده دقیقه نیاز داریم تا او را گریم کنیم.
8
آماده کردن (تختخواب موقت برای کسی)
فراهم کردن
مترادف و متضاد
to create a temporary bed
to prepare a bed for use
to make up a bed
تختخواب آماده/فراهم کردن
1. I could make up a bed for you on the sofa.
1. میتوانم روی مبل برایت یک تختخواب آماده کنم.
2. They made up a bed for me on the sofa.
2. آنها روی مبل برایم یک تختخواب فراهم کردند.
9
افزودن و کامل کردن
(مابهتفاوت/مابقی را) پرداخت کردن، (مابهتفاوت/مابقی را) جبران کردن
to make up something (the difference/rest)
به چیزی افزودن و کامل کردن/(مابهتفاوت/مابقی) چیزی را پرداخت کردن
1. I saved as much as I could, and my parents made up the rest.
1. به میزانی که توانستم پول جمع کردم و والدینم مابقی را پرداخت کردند.
2. I’m paying $500, and Dave is making up the difference.
2. من 500 دلار پرداخت میکنم و مابقی را "دیو" پرداخت میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
make over
make out
make off
make a noise
make it
make up mind
makeover
makeup
mal de mer
malachite
کلمات نزدیک
make time
make things difficult
make the most of
make the bed
make that
make up for lost time
make up one's mind
make use of
make yourself at home
make-believe
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان