[اسم]

map

/mæp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نقشه

معادل ها در دیکشنری فارسی: نقشه
  • 1.a map of Paris
    1. نقشه پاریس
  • 2.a map of the world
    2. نقشه جهان
  • 3.a road map
    3. نقشه جاده
to look at a map
به نقشه نگاه کردن
  • She stopped the car to look at the map.
    او ماشین را نگه داشت تا به نقشه نگاه کند.
to read/study a map
نقشه خواندن
  • He drove while I read the map.
    او رانندگی کرد در حالی که من نقشه می‌خواندم.
to draw a map
نقشه کشیدن
  • He drew me a map of the route.
    او یک نقشه از مسیر برای من کشید.
to find something on a map
چیزی را روی نقشه پیدا کردن
  • I managed to find the village on the map.
    من توانستم روستا را روی نقشه پیدا کردم.
to spread out/unfold a map
نقشه پهن کردن/باز کردن
  • We spread out our maps on the floor.
    ما نقشه‌مان را روی زمین پهن کردیم.
[فعل]

to map

/mæp/
فعل گذرا
[گذشته: mapped] [گذشته: mapped] [گذشته کامل: mapped]

2 نقشه (جایی را) کشیدن نقشه‌برداری کردن

  • 1.an unexplored region that has not yet been mapped
    1. منطقه‌ای کشف‌نشده که هنوز نقشه‌کشی نشده است
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان