[اسم]

matters

/mˈæɾɚz/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وضعیت اوضاع

مترادف و متضاد situation
  • 1.I'd forgotten the keys, which didn't help matters.
    1. کلیدها را فراموش کرده بودم که به اوضاع کمکی نکرد.
  • 2.We can do nothing to change matters.
    2. ما هیچ کاری برای تغییر وضعیت نمی‌توانیم انجام دهیم.
to make matters worse
وضعیت/اوضاع را بدتر کردن
  • And then, to make matters worse, his parents turned up.
    و سپس، برای بدتر کردن اوضاع، سروکله والدینش پیدا دش
I decided to take matters into my own hands
to take matters into one's own hands
کنترل وضعیت را خود به‌دست گرفتن
  • I decided to take matters into my own hands.
    تصمیم گرفتم که خودم کنترل وضعیت را به‌دست بگیرم.
Matters came to a head
اوضاع سخت شد
  • Matters came to a head with his resignation.
    اوضاع سخت شد با استعفای او.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان