Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ریزتراشه (کامپیوتر)
2 . ریزتراشه نصب کردن (بر حیوان)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
microchip
/ˈmaɪˌkroʊˈʧɪp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ریزتراشه (کامپیوتر)
مترادف و متضاد
chip
an almost invisible microchip
یک ریزتراشه تقریباً نامرئی
[فعل]
to microchip
/ˈmaɪˌkroʊˈʧɪp/
فعل گذرا
[گذشته: microchipped]
[گذشته: microchipped]
[گذشته کامل: microchipped]
صرف فعل
2
ریزتراشه نصب کردن (بر حیوان)
1.Our dog has been microchipped and vaccinated against rabies.
1. روی سگ ما ریزتراشه نصب شده و برای بیماری هاری واکسینه شده است.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
micro chip
micro-cook
miao
mexico
mexican standoff
microcomputer
microphone
microprocessor
microprocessor chip
microscope
کلمات نزدیک
microblogging
microbiology
microbe
mickey mouse
mickey finn
microcosm
microdot
microeconomics
microelectronics
microfiche
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان