[صفت]

middle-aged

/ˈmɪdəl-eɪʤd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more middle-aged] [حالت عالی: most middle-aged]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 میانسال

معادل ها در دیکشنری فارسی: میانسال
  • 1.My father is a middle-aged man.
    1. پدرم مردی میانسال است.

2 کسل‌کننده و قدیمی (رفتار و...) دمده، سنتی

disapproving
  • 1.He has a very middle-aged attitude to life.
    1. او دیدگاهی بسیار سنتی به زندگی دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان