Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . گم کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to misplace
/ˌmɪsˈpleɪs/
فعل گذرا
[گذشته: misplaced]
[گذشته: misplaced]
[گذشته کامل: misplaced]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
گم کردن
در جای اشتباه قرار دادن، چیزی را در جایی گذاشتن و جای آن را فراموش کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
گم کردن
مترادف و متضاد
mislay
1.Oh dear, I seem to have misplaced the letter.
1. اوه خدای من، ظاهراً نامه را جا گذاشتهام.
2.She misplaced her keys so often that her secretary used to carry spare ones for her.
2. او آنقدر زیاد کلیدهایش را گم میکرد که منشیاش برای او کلید یدک به همراه داشت.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
misleading
misinterpret
mishandle
miserly
miserably
miss
missel thrush
missile
missing
mission
کلمات نزدیک
misogyny
misogynist
misnomer
mismatch
mismanagement
misplaced
misprint
mispronounce
mispronunciation
misquote
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان