Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دچار تهوع کردن
2 . منزجر ساختن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to nauseate
/ˈnɔːzieɪt/
فعل گذرا
[گذشته: nauseated]
[گذشته: nauseated]
[گذشته کامل: nauseated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
دچار تهوع کردن
حالت تهوع دست دادن، حال کسی را بهم زدن
1.The smell of meat nauseates me.
1. بوی گوشت حالم را بهم میزند.
2
منزجر ساختن
مشمئز کردن
مترادف و متضاد
revolt
sicken
1.I was nauseated by the violence in the movie.
1. من از خشونت در فیلم منزجر شدم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
naupathia
naughty
nature
naturalistic
naturalism
nauseous
nautilus
naval forces
navel
navel orange
کلمات نزدیک
nausea
nauru
naughty
naughtiness
naughtily
nauseating
nauseous
nautical
nautical mile
nautilus
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان