[فعل]

to nauseate

/ˈnɔːzieɪt/
فعل گذرا
[گذشته: nauseated] [گذشته: nauseated] [گذشته کامل: nauseated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دچار تهوع کردن حالت تهوع دست دادن، حال کسی را بهم زدن

  • 1.The smell of meat nauseates me.
    1. بوی گوشت حالم را بهم می‌زند.

2 منزجر ساختن مشمئز کردن

مترادف و متضاد revolt sicken
  • 1.I was nauseated by the violence in the movie.
    1. من از خشونت در فیلم منزجر شدم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان