Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اداره
2 . مطب
3 . باجه
4 . شغل (دولتی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
office
/ˈɔːfɪs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
اداره
دفتر کار، شرکت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اداره
دفتر
دفتر کار
دفتری
محل کار
مترادف و متضاد
headquarters
place of business
workroom
1.Are you going to the office today?
1. امروز به اداره میروی؟
2.Come into my office.
2. بیا داخل دفتر کارم.
3.I didn't leave the office until eight o'clock last night.
3. من دفتر را تا ساعت هشت دیشب ترک نکردم.
4.The company is moving to new offices on the other side of town.
4. شرکت دارد به دفاتر کار جدیدی در طرف دیگر شهر نقل مکان میکند.
an office job/building/staff
کار اداری/ساختمان اداره/کارکنان اداره
I'm not cut out for an office job.
من مناسب کار اداری نیستم.
the manager's office
دفتر مدیر
The manager's office is just next door.
دفتر مدیر دقیقاً اتاق بغلی است.
2
مطب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مطب
مترادف و متضاد
place of business
place of work
workroom
the doctor's/dentist's office
مطب دکتر/دندانپزشک
1. He had once read a magazine article about it in the dentist's office.
1. او یک بار در مطب دندانپزشک یک مقاله درباره این موضوع در مجله خوانده بود.
2. Would you dial up the doctor's office for me?
2. برایم به مطب دکتر زنگ میزنی؟
3
باجه
a ticket office
باجه بلیط
The ticket office is open until 5 p.m.
باجه بلیط تا ساعت 5 عصر باز است.
the passport office
باجه پاسپورت
The passport office seems very efficient - I got a new passport in just 48 hours.
باجه پاسپورت به نظر خیلی کارآمد میآید؛ من در عرض 48 ساعت یک پاسپورت جدید گرفتم.
4
شغل (دولتی)
جایگاه (دولتی)، قدرت
مترادف و متضاد
position
post
1.County judge is an elective office.
1. قاضی بخش (بودن) یک جایگاه دولتی گزینشی است.
to hold office
در قدرت بودن/شغل دولتی داشتن
She held office as a cabinet minister for ten years.
او برای ده سال بهعنوان وزیر کابینه شغل دولتی داشت [در قدرت بود].
to be in office
در قدرت بودن
Some people think he has been in office for too long.
برخی مردم فکر میکنند او زیادی در قدرت بوده است.
out of office
خارج از قدرت
The former senator has been out of office for many years.
سناتور سابق، سالهاست که خارج از قدرت بوده است [روی کار نبوده است].
to seek/run for office
کمپین برگزار کردن برای جایگاهی (دولتی)
I wanted to run for office.
میخواستم کمپین برگزار کنم.
to take office
به قدرت/جایگاهی رسیدن
The present incumbent took office in 2009.
رئیسجمهور کنونی سال 2009 به قدرت رسید.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
offer
offensively
offensive
offender
offend
office block
office building
officer
official
officiate
کلمات نزدیک
offhand
offering
offer someone your seat
offer an explanation
offer an excuse
office block
office building
office clerk
office hours
office work
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان