Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . افتتاح کردن
2 . درددل کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to open up
/ˈoʊpən ʌp/
فعل گذرا
[گذشته: opened up]
[گذشته: opened up]
[گذشته کامل: opened up]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
افتتاح کردن
باز کردن
1.Several banks have recently opened up branches in the city center.
1. چند بانک اخیراً شعبههایی در مرکز شهر افتتاح کردهاند.
2.There's a new Thai restaurant opening up in town.
2. یک رستوران تایلندی جدید دارد در شهر باز میشود.
2
درددل کردن
راحت حرف زدن
1.It took him a long time to really open up to me.
1. (برای او) خیلی طول کشید تا واقعاً با من درددل کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
open space
open prison
open one's heart
open on to
open market
open verdict
open-air
open-air market
open-and-shut case
open-door policy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان