[فعل]

to palpitate

/ˈpælpəteɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: palpitated] [گذشته: palpitated] [گذشته کامل: palpitated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به‌سرعت تپیدن (قلب) تند زدن

  • 1.Her heart was palpitating wildly.
    1. قلب او داشت به‌شدت تند می‌زد.

2 لرزیدن (از ترس و...)

  • 1.She was palpitating with terror.
    1. او داشت از ترس می‌لرزید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان