Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تسویه کردن
2 . نتیجهبخش بودن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to pay off
/peɪ ɔf/
فعل گذرا
[گذشته: paid off]
[گذشته: paid off]
[گذشته کامل: paid off]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تسویه کردن
(بهطور کامل) پرداخت کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
صاف کردن
صفر کردن
مترادف و متضاد
pay a debt
1.I've paid off the loan.
1. من وام را تسویه کردهام.
2.We paid off our loan after fifteen years.
2. ما بعد از پانزده سال واممان را تسویه کردیم.
2
نتیجهبخش بودن
به نتیجه رسیدن، نتیجه دادن
1.All your hard work has paid off!
1. آن همه تلاش و کوشش تو نتیجهبخش شد!
2.The gamble paid off.
2. شرطبندی نتیجه داد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
pay for
pay dirt
pay back
pay
paxto
pay out
pay up
paying attention
payment
payoff
کلمات نزدیک
pay lip service
pay in
pay desk
pay back
pay attention!
pay one's respects
pay one's taxes
pay out
pay phone
pay rent
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان