[اسم]

pique

/piːk/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آزردگی دلخوری، رنجش

معادل ها در دیکشنری فارسی: آزردگی رنجش
مترادف و متضاد fit of resentment
  • 1.She’d lied about it out of pique.
    1. او از سر دلخوری درباره آن موضوع دروغ گفته بود.
  • 2.When he realized nobody was listening to him, he left in a fit of pique.
    2. وقتی او فهمید که هیچ کس به حرفش گوش نمی دهد، با انزجار آنجا را ترک کرد.
[فعل]

to pique

/piːk/
فعل گذرا
[گذشته: piqued] [گذشته: piqued] [گذشته کامل: piqued]

2 تحریک کردن برانگیختن، مشتاق کردن

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان