[جمله]

play into one's hand

/pleɪ ˈɪntu wʌnz hænd/

1 در زمین کسی دیگر بازی کردن به نفع کسی دیگر کار کردن

  • 1.John played into my hands by taking the cash he found in my desk. I caught him and had him arrested.
    1. "جان" در زمین من بازی کرد وقتی از میز من پول نقد برداشت. من هم او را گیر انداختم و دستگیر کردم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان