[صفت]

puffy

/ˈpʌfi/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: puffier] [حالت عالی: puffiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 متورم بادکرده، پف‌دار

معادل ها در دیکشنری فارسی: پف‌آلود
  • 1.Her eyes were puffy from crying.
    1. چشم‌های او از گریه پف‌کرده بودند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان