[فعل]

to rivet

/ˈrɪvɪt/
فعل گذرا
[گذشته: riveted] [گذشته: riveted] [گذشته کامل: riveted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پرچ کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پرچ کردن
  • 1.The steel plates were riveted together.
    1. ورقه‌های فولادی به همدیگر پرچ شدند.

2 میخکوب کردن مجذوب کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: میخکوب شدن
  • 1.I was absolutely riveted by her story.
    1. من واقعاً توسط داستان او میخکوب شده بودم.
[اسم]

rivet

/ˈrɪvɪt/
قابل شمارش

3 میخ‌پرچ

معادل ها در دیکشنری فارسی: پرچ میخ پرچ
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان