[فعل]

to romp

/rɑːmp/
فعل ناگذر
[گذشته: romped] [گذشته: romped] [گذشته کامل: romped]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 با جیغ و داد بازی کردن ورجه ورجه کردن

مترادف و متضاد move in a lively manner
  • 1.kids were romping around in the snow.
    1. بچه ها در برف با جیغ و داد بازی می کردند
  • 2.Two fox cubs romped playfully on the river bank.
    2. دو بچه روباه در کناره رودخانه با بازیگوشی ورجه ورجه می کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان