Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . کار کردن (دستگاه)
2 . ادامه داشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to run on
/rʌn ɑn/
فعل گذرا
[گذشته: ran on]
[گذشته: ran on]
[گذشته کامل: run on]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
کار کردن (دستگاه)
روشن ماندن
1.My laptop is running on battery power.
1. لپ تاپ من با باطری کار میکند.
2
ادامه داشتن
کش آمدن
1.The meeting will finish promptly—I don't want it to run on.
1. جلسه بهزودی تمام خواهد شد؛ نمیخواهم کش بیاید.
2.The speech ran on for hours.
2. سخنرانی ساعتها ادامه داشت.
تصاویر
کلمات نزدیک
run off with
run off at the mouth
run off
run into
run in the family
run out
run out of time
run over
run scans for viruses and spyware
run short of something
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان