[صفت]

runny

/ˈrʌni/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: runnier] [حالت عالی: runniest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مربوط به آبریزش (بینی، چشم)

  • 1.I think I’m getting a cold—I’ve got a sore throat and a runny nose.
    1. فکر می‌کنم دارم سرما می‌خورم؛ گلودرد و آبریزش بینی دارم.

2 آبکی رقیق

معادل ها در دیکشنری فارسی: آبکی
  • 1.The cake batter is too runny.
    1. مایه کیک زیادی آبکی است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان