Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مربوط به آبریزش (بینی، چشم)
2 . آبکی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
runny
/ˈrʌni/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: runnier]
[حالت عالی: runniest]
1
مربوط به آبریزش (بینی، چشم)
1.I think I’m getting a cold—I’ve got a sore throat and a runny nose.
1. فکر میکنم دارم سرما میخورم؛ گلودرد و آبریزش بینی دارم.
2
آبکی
رقیق
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آبکی
1.The cake batter is too runny.
1. مایه کیک زیادی آبکی است.
تصاویر
کلمات نزدیک
running water
running total
running time
running repairs
running race
runny nose
runs
runt
runway
rupee
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان