Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . (بین چیزی) گیر کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
sandwiched
/ˈsænˌdwɪʧt/
غیرقابل مقایسه
1
(بین چیزی) گیر کردن
گیر افتادن
formal
1.I got sandwiched between the doors of the elevator.
1. بین دربهای آسانسور گیر کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
sandwich course
sandwich bar
sandwich
sandstorm
sandstone
sandy
sandy beach
sane
sangfroid
sangria
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان