[فعل]

to slap

/slæp/
فعل ناگذر
[گذشته: slapped] [گذشته: slapped] [گذشته کامل: slapped]

1 سیلی زدن کشیده زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: سیلی زدن
  • 1.She slapped his face.
    1. او به صورتش سیلی زد.
[اسم]

slap

/slæp/
قابل شمارش

2 سیلی چَک

معادل ها در دیکشنری فارسی: تودهنی چک سیلی کشیده
  • 1.She gave me a slap across the face.
    1. او به صورت من سیلی زد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان