مترادف و متضاد
be asleep
doze
rest
take a nap
wake up
1.I couldn't sleep because of all the noise next door.
1.
نمیتوانستم بهخاطر سروصداهای خانه مجاور به خواب بروم.
2.I had to sleep on the sofa.
2.
مجبور شدم روی مبل بخوابم.
3.She only sleeps for four hours a night.
3.
او فقط شبی چهار ساعت میخوابد.
to sleep well/deeply/soundly/badly
خوب/عمیق/آرام/بد خوابیدن
Sleep well!
خوب بخوابی!
to sleep late
دیر خوابیدن
I slept late on Sunday.
من یکشنبه دیر خوابیدم.
کاربرد فعل sleep به معنای خوابیدن
معادل فارسی فعل sleep "خوابیدن" است. برای بیان حالت خواب یا همان بسته بودن چشمها و عدم فعالیت (یا فعالیت محدود) سیستم عصبی و عضلهها از فعل sleep استفاده میشود. مثال:
"!I slept late on Sunday" (من یکشنبه دیر خوابیدم!)
"!Sleep well" (خوب بخوابی!)
I was so worried, I couldn't get to sleep at all last night.
خیلی نگران بودم، دیشب اصلا نتوانستم بخوابم.
to go to sleep
به خواب رفتن/خوابیدن
Go to sleep—it's late.
بخواب، دیروقت است.
in sleep
در خواب
He cried out in his sleep.
او در خواب فریاد زد.
lack of sleep
کمبود خواب
Anxiety can be caused by lack of sleep.
اضطراب میتواند به خاطر کمبود خواب ایجاد شود.
to go back to sleep
دوباره خوابیدن
Try to go back to sleep.
سعی کن دوباره بخوابی.
to have a good sleep
خواب خوب داشتن/خوب خوابیدن
Did you have a good sleep?
خواب خوبی داشتی [خوب خوابیدی]؟
کاربرد اسم sleep به معنای خواب
معادل فارسی اسم sleep "خواب" است. به حالتی از استراحت جسم و ذهن که معمولا در شبها رخ میدهد، sleep یا خواب میگویند. در حالت sleep چشمها بستهاند و سیستم عصبی تقریبا هیچ فعالیتی ندارد. در این حالت عضلهها آسوده و هوشیاری به حالت تعلیق در میآید. sleep در فرایند بازسازی سلولهای بدن نقشی حیاتی دارد. مثال:
".I have to get some sleep - I'm exhausted" (باید کمی بخوابم؛ خیلی خستهام.)
".He fell into a deep sleep" (او به خوابی عمیق رفت.)