[صفت]

sleeping

/slˈiːpɪŋ/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خوابیده خواب

معادل ها در دیکشنری فارسی: خفته خواب خوابیده
مترادف و متضاد asleep
sleeping child/brain ...
کودک/مغز خوابیده
  • 1. New technology allows scientists to watch the sleeping brain at work.
    1. فناوری جدید به دانشمندان اجازه می‌دهد که عملکرد مغز خوابیده را نگاه کنند.
  • 2. She looked lovingly at the sleeping child.
    2. او با عشق به کودک خوابیده نگاه کرد.
[اسم]

sleeping

/slˈiːpɪŋ/
غیرقابل شمارش

2 خوابیدن خواب

  • 1.It was too hot last night. So sleeping was near impossible.
    1. دیشب هوا خیلی گرم بود. بنابراین، خوابیدن تقریبا غیرممکن بود.
  • 2.Sleeping is forbidden hear.
    2. خوابیدن اینجا ممنوع است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان