Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دکمه فشاری
2 . صدای شکستن
3 . شکستن
4 . بشکن زدن
5 . گاز گرفتن
6 . با پرخاش گفتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
snap
/snæp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
دکمه فشاری
دکمه پرسی، گیره
مترادف و متضاد
popper
press stud
1.The snap of the bracelet broke.
1. گیره دستبند شکست.
2
صدای شکستن
the snap of a twig
صدای شکستن شاخه درخت
[فعل]
to snap
/snæp/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: snapped]
[گذشته: snapped]
[گذشته کامل: snapped]
صرف فعل
3
شکستن
1.He snapped his stick in anger.
1. او عصایش را به خاطر عصبانیت شکست.
2.You'll snap that ruler if you bend it too far.
2. اگر آن خطکش را زیاد خم کنی آن را خواهی شکست.
4
بشکن زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بشکن زدن
1.He snapped his fingers for the waiter to bring more wine.
1. او برای صدا کردن گارسون بشکن زد تا شراب بیشتری بیاورد.
5
گاز گرفتن
به دندان گرفتن
مترادف و متضاد
nip
1.The dog snapped at my leg.
1. سگ پاچه من را به دندان گرفت.
6
با پرخاش گفتن
با عصبانیت داد زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پرخاش کردن
1."Go away - I'm busy!" she snapped.
1. او با عصبانیت داد زد: «برو گمشو؛ کار دارم!»
تصاویر
کلمات نزدیک
snakes and ladders
snakebite
snake in the grass
snake eyes
snake charmer
snap decision
snap fastener
snap up
snapdragon
snapper
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان