[اسم]

snap

/snæp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دکمه فشاری دکمه پرسی، گیره

مترادف و متضاد popper press stud
  • 1.The snap of the bracelet broke.
    1. گیره دستبند شکست.

2 صدای شکستن

the snap of a twig
صدای شکستن شاخه درخت
[فعل]

to snap

/snæp/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: snapped] [گذشته: snapped] [گذشته کامل: snapped]

3 شکستن

  • 1.He snapped his stick in anger.
    1. او عصایش را به خاطر عصبانیت شکست.
  • 2.You'll snap that ruler if you bend it too far.
    2. اگر آن خط‌کش را زیاد خم کنی آن را خواهی شکست.

4 بشکن زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بشکن زدن
  • 1.He snapped his fingers for the waiter to bring more wine.
    1. او برای صدا کردن گارسون بشکن زد تا شراب بیشتری بیاورد.

5 گاز گرفتن به دندان گرفتن

مترادف و متضاد nip
  • 1.The dog snapped at my leg.
    1. سگ پاچه من را به دندان گرفت.

6 با پرخاش گفتن با عصبانیت داد زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پرخاش کردن
  • 1."Go away - I'm busy!" she snapped.
    1. او با عصبانیت داد زد: «برو گمشو؛ کار دارم!»
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان