[اسم]

solace

/ˈsɑːləs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 همدردی تسلی خاطر

معادل ها در دیکشنری فارسی: دلجویی
مترادف و متضاد comfort
  • 1.His grandchildren were a solace in his old age.
    1. نوه های در سن و سال پیری برای او مایه تسلی خاطر بودند.
  • 2.She turned to Rob for solace.
    2. او برای همدردی رو به "راب" کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان