[اسم]

souvenir

/ˌsuː.vəˈnɪr/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سوغاتی یادگاری سفر

معادل ها در دیکشنری فارسی: ارمغان یادگاری یادگار سوغات
مترادف و متضاد memento token
as a souvenir of something
به عنوان یادگاری (از) چیزی
  • I kept the ticket as a souvenir of my trip.
    من بلیط را به عنوان یادگاری سفرم نگه داشتم.
souvenir from something/someplace
سوغاتی (از) چیزی/جایی
  • the very best souvenirs from Italy
    بهترین سوغاتی‌ها از ایتالیا
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان