[اسم]

stage

/steɪdʒ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 صحنه (تئاتر و...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: سن صحنه آرایه
مترادف و متضاد platform stand
on/off stage
روی/پشت صحنه
  • The orchestra went off stage to great applause.
    ارکستر با تشویق فراوان به پشت صحنه رفت.
onto the stage
به سمت/روی صحنه
  • The audience threw flowers onto the stage.
    حضار به سمت صحنه گل پرت کردند.

2 مرحله

معادل ها در دیکشنری فارسی: برهه وهله مرحله‌ای مرحله گام
مترادف و متضاد phase
  • 1.At this stage, most children are able to read simple words.
    1. در این مرحله، بیشتر کودکان قادر به خواندن لغات ساده هستند.
the early/initial stages
مراحل اولیه/ابتدایی
  • Sometimes there are problems in the early stages of a project.
    گاهی اوقات در مراحل اولیه یک پروژه مشکلاتی وجود دارد [رخ می‌دهد].
the later/final/closing stages
مراحل بعدی/پایانی/انتهایی
  • The project is in its final stages and should be completed by August.
    این پروژه در مراحل آخرش است و باید تا آگوست به اتمام برسد.
to reach/get to a stage
به مرحله‌ای رسیدن
  • We have reached the stage where no one is safe to walk our streets at night.
    ما به مرحله‌ای رسیدیم که هیچکس هنگام شب در خیابان‌های ما احساس امنیت نمی‌کند.
to enter a stage
وارد مرحله شدن
  • He is entering a new stage of his career.
    او دارد وارد مرحله جدیدی از حرفه‌اش می‌شود.
[فعل]

to stage

/steɪdʒ/
فعل گذرا
[گذشته: staged] [گذشته: staged] [گذشته کامل: staged]

3 روی صحنه آوردن نمایش دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: روی صحنه آوردن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان