[اسم]

staple

/ˈsteɪpəl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عنصر اصلی بخش اصلی، کالای اساسی

  • 1.Romantic fiction and reference books are a staple of many public libraries.
    1. داستان‌های عشقی و کتاب‌های مرجع، عنصر اصلی بسیاری از کتابخانه‌های عمومی هستند.
  • 2.Shortages mean that even staples like bread are difficult to find.
    2. کمبود به این معنی است که حتی کالاهای اساسی مانند نان هم سخت پیدا می‌شود.

2 سوزن منگنه

معادل ها در دیکشنری فارسی: سوزن منگنه
[فعل]

to staple

/ˈsteɪpəl/
فعل گذرا
[گذشته: stapled] [گذشته: stapled] [گذشته کامل: stapled]

3 منگنه کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: منگنه کردن
  • 1.Staple the pieces of papers together.
    1. برگه‌ها را به هم منگنه کنید.
[صفت]

staple

/ˈsteɪpəl/
غیرقابل مقایسه

4 اصلی اساسی

  • 1.Rice is the staple food of more than half the world's population.
    1. برنج غذای اصلی بیش از نیمی از جمعیت جهان است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان