[فعل]

to suffocate

/ˈsʌfəkeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: suffocated] [گذشته: suffocated] [گذشته کامل: suffocated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خفه کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خفه کردن
  • 1.He put the pillow over her face and suffocated her.
    1. او بالش را روی صورتش گذاشت و او را خفه کرد.

2 خفه شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خفه شدن
  • 1.Many dogs have suffocated in hot weather.
    1. خیلی از سگ‌ها در هوای گرم خفه شده‌اند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان