[صفت]

sweet

/swiːt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: sweeter] [حالت عالی: sweetest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شیرین

معادل ها در دیکشنری فارسی: نوشین شیرین
مترادف و متضاد sugary sweetened savoury sharp sour
  • 1.He likes his coffee sweet.
    1. او قهوه‌اش را شیرین دوست دارد.
  • 2.I don't like candy because it's too sweet.
    2. من آب‌نبات دوست ندارم، چون زیادی شیرین است.
  • 3.The pineapple was sweet and juicy.
    3. آناناس شیرین و آبدار بود.
کاربرد صفت sweet به معنای شیرین
یکی از معانی صفت sweet در فارسی "شیرین" است. این صفت اشاره به طعم و یا میزان شیرینی چیزی (غذا، نوشیدنی و...) دارد.

2 مهربان

معادل ها در دیکشنری فارسی: تودل‌برو دوست‌داشتنی
مترادف و متضاد friendly kind loving pleasant harsh hateful horrible mean
  • 1.He's one of the sweetest people I know.
    1. او یکی از مهربان‌ترین افرادی است که من می‌شناسم.
a sweet old lady
یک پیرزن مهربان
  • Her mother is a sweet old lady.
    مادر او یک پیرزن مهربان است.
to be sweet of somebody to do something
انجام کاری مهربانی کسی را رساندن
  • It was sweet of them to offer to help.
    مهربانی آنها را می‌رساند [لطف کردند] که پیشنهاد کمک دادند.
کاربرد صفت sweet به معنای مهربان
معادل فارسی صفت sweet در این مفهوم "مهربان" است. صفت sweet در واقع به مهربانی که در شخصیت یک فرد وجود دارد و به مهربانی که فرد از خود نشان می‌دهد، اشاره می‌کند. مثال:
".He's one of the sweetest people I know" (او یکی از مهربان‌ترین افرادی است که من می‌شناسم.)

3 خوش (صدا، عطر و...) ملیح، مطبوع، خوب، دلچسب

مترادف و متضاد fragrant pleasant pleasing pure harsh
the sweet smell of roses
عطر خوش گل‌های رز
  • The garden was perfumed with the sweet smell of roses.
    باغ با عطر خوش گل‌های رز معطر بود.
sweet voice
صدای ملیح
  • He has a sweet voice.
    او صدای ملیحی دارد.
Sweet dreams
خواب‌های خوب ببینی
  • Goodnight. Sweet dreams.
    شب بخیر. خواب‌های خوب ببینی.
sweet victory/revenge
پیروزی/انتقام شیرین/دلچسب
  • I can't tell you how sweet this victory is.
    نمی‌توانم بهت بگویم که چقدر این پیروزی شیرین است.
the sweet air of a mountain village
هوای مطبوع یک روستای کوهستانی
  • The sweet air of a mountain village is really refreshing.
    هوای مطبوع یک روستای کوهستانی واقعاً روح‌انگیز است.

4 بامزه جذاب، دوست‌داشتنی

مترادف و متضاد adorable cute lovable
  • 1.My pet is a sweet little cat.
    1. حیوان خانگی من، یک گربه کوچک بامزه است.
  • 2.The kids look sweet in this photograph.
    2. بچه‌ها در این عکس بامزه به‌نظر می‌رسند.
[اسم]

sweet

/swiːt/
قابل شمارش

5 دسر وعده غذای شیرین

معادل ها در دیکشنری فارسی: دسر
مترادف و متضاد desert
  • 1.Would you like some more sweet?
    1. باز هم دسر میل دارید؟

6 عزیز

مترادف و متضاد darling dear
  • 1.Don't you worry, my sweet.
    1. نگران نباش عزیزم.
  • 2.Hello, my sweet.
    2. سلام عزیزم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان