Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . کار
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
task
/tæsk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کار
وظیفه
1.what's my task in this job?
1. وظیفه من در این کار چیست؟
to have the task of doing something
وظیفه انجام کاری را (بر عهده) داشتن
He had the task of judging the competition.
او وظیفه داوری کردن مسابقه را برعهده داشت.
to carry out/perform/do a task
کاری انجام دادن
I don't think we have enough resources to carry out this task.
من فکر نکنم ما منابع کافی برای انجام این کار را داشته باشیم.
to set/give somebody a task
به کسی وظیفهای محول کردن/دادن
I was given the task of writing the chairman's speech.
به من وظیفه نوشتن سخنرانی رئیس داده شد.
to take on/undertake a task
انجام کاری را قبول کردن/تقبل کردن
No-one else is willing to take on the task.
هیچ کس دیگری انجام آن کار را قبول نمیکند.
difficult/simple/impossible ... task
وظیفه دشوار/ساده/غیرممکن و...
She may argue that the task is impossible.
او ممکن است بحث کند که این وظیفه غیرممکن است.
تصاویر
کلمات نزدیک
tarzan
tartar sauce
tartar
tartan
tart
task force
taskbar
tassel
taste
taste buds
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان