[اسم]

trash

/træʃ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زباله

معادل ها در دیکشنری فارسی: آشغال خاکروبه زباله
مترادف و متضاد garbage rubbish
  • 1.Paper and plastic that should be recycled sometimes end up in the trash.
    1. کاغذ و پلاستیکی که باید بازیافت شوند بعضاً در زباله سر درمی‌آورند.
a trash can
سطل زباله

2 چیز مزخرف چیز بی‌ارزش، چیز بی‌کیفیت

disapproving
مترادف و متضاد nonsense
  • 1.How can you watch that trash on TV?
    1. چطور می‌توانی چنین چیز [برنامه] مزخرفی را در تلویزیون تماشا کنی؟
[فعل]

to trash

/træʃ/
فعل گذرا
[گذشته: trashed] [گذشته: trashed] [گذشته کامل: trashed]

3 داغون کردن نابود کردن

informal
مترادف و متضاد destroy
  • 1.My brother borrowed my car and trashed it.
    1. برادرم اتومبیلم را قرض گرفت و آن را داغون کرد.

4 به باد انتقاد گرفتن

informal
مترادف و متضاد criticize
  • 1.I didn't come here to have you trash me!
    1. اینجا نیامدم که تو من را به باد انتقاد بگیری!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان