[صفت]

uncoordinated

/ˌʌnkoʊˈɔːrdɪneɪtɪd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more uncoordinated] [حالت عالی: most uncoordinated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ناهماهنگ

معادل ها در دیکشنری فارسی: ناهماهنگ
  • 1.The dancing were spontaneous and uncoordinated.
    1. رقص، فی البداهه و ناهماهنگ بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان