Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . حل کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to unravel
/ənˈrævəl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: unraveled]
[گذشته: unraveled]
[گذشته کامل: unraveled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
حل کردن
گره گشایی کردن
1.The detective was not able to unravel the mystery of the missing money.
1. کارآگاه نتوانست راز پول گمشده را حل کند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
unquestionable
unproductive
unprepared
unpredictably
unpredictable
unreal
unrealistic
unreasonable
unreasonably
unrecorded
کلمات نزدیک
unquestionably
unquestionable
unqualified
unputdownable
unpublished
unread
unreadable
unreal
unrealistic
unrealistically
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان