[فعل]

to unravel

/ənˈrævəl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: unraveled] [گذشته: unraveled] [گذشته کامل: unraveled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حل کردن گره گشایی کردن

  • 1.The detective was not able to unravel the mystery of the missing money.
    1. کارآگاه نتوانست راز پول گمشده را حل کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان